مصيبت امام حسين عليه السلام
اس ام اس-اکرد
اکرد و اکردی زنده باد سلام من به شما در هر جای جهان
در مصيبت امام حسين عليه السلام نفرين صديقه زهرا عليهاالسلام آورده اند كه نابينايى را ديدند كه دستها و پايها بريده ، مى گفت : خداوندا! مرا از آتش دوزخ خلاص ده . گفتند: هيچ عقوبت نمانده است كه با تو نكرده اند و با اين همه از آتش نجات مى طلبى ؟ گفت : من با آن جماعت بودم كه حسين عليه السلام را شهيد كردند. من نگاه كردم حسين عليه السلام زير جامه اى داشت ، بندى نيكو در وى بود، خواستم كه بند بيرون كنم ، وى دست راست بر آورد و بند را محكم بگرفت . من دست وى را ببريدم . خواستم كه بند بيرون كنم دست چپ بر آورد و بند بگرفت ، دست چپش نيز ببريدم . هوا تاريك شد و رعد و برق برخاست و لرزه اى بر من افتاد. من بترسيدم و خود را در ميان كشتگان افكندم . خواب بر من غلبه كرد. مصطفى و مرتضى و فاطمه زهرا عليه السلام را ديدم كه بر گرد حسين عليه السلام نشسته بودند و نوحه و زارى مى كردند. حسين عليه السلام مادر را گفت : اى مادر! شمر سرم را ببريد و اين ملعون كه اينجا خسبيده ، ببريد. پس فاطمه عليهاالسلام به من نگريست ، گفت : خدايت كور كناد(872) و دستها و پايهايت ببراد و در آتش دوزخت كناد. پس از خواب درجستم ، دستها و پايها بريده و به دو چشم كور شده بودم . از دعاى فاطمه عليهاالسلام هيچ باقى نماند الا آتش دوزخ . انتقام الهى آورده اند كه نابينايى را ديدند كه مردمان را خبر مى داد از نابينايى خود. گفت : من با آن جماعت بودم كه حسين (بن ) على را شهيد مى كردند. ما ده كس بوديم و من خود هيچ بر وى نزدم . در همان شب به خواب ديدم كه يكى پيش من آمد و گفت : رسول خداى را اجابت كن . گفتم : مرا با وى چه كار؟ آن شخص گريبان من بگرفت و مرا به صحرا برون برد. رسول را ديدم نشسته و حربه اى (873) در دست داشت و نطعى (874) فرو كرده و آن نه كس را ديدم به زانو در آمده و فرشته اى بالاى سر ايشان ايستاده ؛ و تيغ (875) آتشين در دست و ايشان را مى كشت . هر گاه كه تيغ بر يكى زدى ، آتش در وى افتادى و بسوختى . چون نوبت به من رسيد، گفتم : يا رسول الله ! من هيچ بر حسين نزده ام . گفت : راست گفتى ، اما با ايشان بودى و انبوه ايشان را زيادت كردى . پيش من اى . چون پيش رسول صلى الله عليه و آله رفتم ، طشتى ديدم پر از خون . گفت : اين خون جگر گوشه من حسين است . ميلى (876) بر آن خون زد و در چشم من كشيد. من از خواب در جستم ، به هر دو چشم نابينا بودم . يزيد سفاك آورده اند كه پسر احمد حنبل ، پدر را گفت : مردمان ما را به ولاء يزيد نسبت مى كنند و مى گويند كه ايشان يزيد را دوست مى دارند. گفت : اى پسر! هر كه ايمان داشته باشد به خداى و به رسول صلى الله عليه و آله ، به يزيد تولا نكند. گفت : يزيد را لعنت مى كنى ؟ گفت : خداى لعنت كرده است ، چگونه من وى را لعنت نكنم ؟ حق تعالى فرمود كه : فهل عسيتم ان توليتم ان تفسدوا فى الارض و تقطعوا ارحامكم اولئك الذين لعنهم الله فاصمهم و اعمى ابصارهم (877) ؛ يعنى : هيچ شايد اگر شما والى شويد و مستولى گرديد و فساد كنيد در زمين و خون به ناحق ريزيد و قطع رحم كنيد. آنها كه چنين كرده اند، آنهايند كه خدا ايشان را لعنت كرده است و بر وجه خذلان (878) كور گردانيده . پس يزيد قطع رحم كرد و فسادى كه وى كرد، هيچ كس نكرد و در مدينه چندان خلق را بكشت كه خون به مسجد رسول در آمد، و بفرمود كه حسين (بن ) على عليه السلام را كه - جگر گوشه مصطفى و مرتضى عليهماالسلام بود - با فرزندان و خويشان وى - به خوارى و زارى - بكشتند، و حرم او را چو بردگان و اسيران ، بر شتران بى پالان (879) افكندند و در شهرها بگردانيدند. سر حسين عليه السلام و فرزندان او را بر سر نيزه كردند و اسب بر سينه مبارك آن معصوم براندند، استخوانهاى سينه اش به هم در شكستند. جگر گوشه مصطفى صلى الله عليه و آله آورده اند كه چون حسين (بن ) على عليه السلام را شهيد كردند، عمر سعد پر حيله - عليه اللعنة - فرمود كه حرم امام حسين عليه السلام را بر قتلگاه گذر دادند، ايشان چون آن تنهاى بى سر را ديدند، فرياد بر آوردند و زارى در گرفتند. زينب عليهاالسلام مى گفت : يا محمداه ! صلى عليك ملائكة السمآاء هذا حسين بالعراء، مرمل بالدماء مقطع الاعضاء، يا محمداه ! بناتك فى العسكر سبايا(880). وا محمداه ! اين سر حسين توست كه سرش باز بريده اند و تن پاره پاره كرده و بر خاك انداخته اند. وامحمداه ! اين جگر گوشه توست كه سرش بر نيزه كرده اند و اينان دختران تو هستند - كه هرگز هيچ نامحرمى قد و بالاى ايشان را نديده است - كه چون اسيران مى برند. راوى گويد كه به خدا كه از گفتار وى دوست و دشمن در گريه آمدند و اشكها از چشمهاى ايشان روان مى شد و آه واويلاه از نهاد ايشان برمى آمد. مرگ ميان آب و آتش سدى گفت : كه به تجارت به سواد(881) كوفه شدم . شبانگه به خانه اى كه نزول كردم ، سخن قاتلان امام حسين عليه السلام مى رفت . گفتم : الحمدلله كه قاتلان وى هر يك به نوعى مبتلا و هلاك شدند و از ايشان هيچ كس نمانده . آن ملعون كه در خانه وى بودم ، گفت : من از آن جماعتم كه به حرب حسين رفته بودند، به سلامت مى زيم و مرا هيچ نكبت نرسيد. اين بگفت و چراغ تاريك شد. برخاست تا چراغ را اصلاح دهد. آتش در انگشت وى افتاد. هر چند حيله كرد تا بكشد، نتوانست تا آتش در همه اعضاى وى افتاد. خود را در آب انداخت . آتش ‍ بر بالاى سر وى مى گرديد. هر گاه كه سر از آب بر آوردى ، آتش در وى افتادى ، تا چند نوبت اين صورت واقع شد تا در ميان آب و آتش ‍ بسوخت و به دوزخ شد. در فضيلت توبه به درگاه حق توبه بى طاعت آورده اند كه در روزگار پيشين ، مردى ظالم و قتال (882) بود. نود و هفت خون به ناحق كرده بود. در دلش افتاد كه توبه كند. به صومعه زاهدى شد و گفت : نود و هفت خون به ناحق دارم . اگر توبه كنم ، توبه من قبول باشد يا نه ؟ گفت : نه ، كه بر نفس خود ستم كرده اى . ظالم گفت : چون به دوزخ خواهم رفت ، او را نيز بكشم . تيغ در نهاد و او را نيز بكشت . و به در صومعه ديگرى شد كه نود و هشت خون به ناحق دارم . اگر توبه كنم ، توبه من قبول باشد يا نه ؟ گفت : دور شو كه به آتش تو، سوخته نشوم . او را نيز بكشت . همچنين تا صد تمام شد. به صومعه ديگرى شد كه صد خون به ناحق دارم ، اگر توبه كنم ، توبه من قبول باشد يا نه ؟ گفت : باشد، كدام گناه باشد كه از رحمت وى بيشتر و بزرگتر بود؟ گفت : توبه كردم ، اما چه دانم كه توبه من قبول است يا نه ؟ گفت : در اين راه كه مى روى دو ده است : يكى از مسلمانان كه آن را نصره خوانند و يكى زا كافران كه آن را كفر خوانند. مى دانى كه نصره كدام است و كفره كدام است ؟ گفت : نه . گفت : برو به يكى از اين دو ده ، اگر به ده مسلمانان رفته باشى ، توبه تو قبول باشد و اگر به ده كافران رفته باشى ، توبه تو قبول نباشد. آن مرد برفت تا به سر آن دو راه رسيد. ساعتى روى بدين راه مى آورد و ساعتى بدين راه ، و مى گريست و نمى دانست كه به كدام يكى برود. ملك الموت بيامد و روح او را قبض كرد، فرشتگان عذاب گفتند: روح او را ما مى بريم كه سفاك (883) بود و قتال . فرشتگان رحمت گفتند: ما مى بريم كه توبه كرده بود. خطاب عزت در رسيد كه بپيماييد(884) تا به كدام ده نزديكتر است . بپيمودند به مقدار يك بند انگشت به ده مسلمانان نزديكتر بود. روح او را به عليين (885) رسانيدند. به توبه بى طاعت ، روح به عليين مى رسانند. حياى پير زن آورده اند كه پير زنى به حضرت رسالت صلى الله عليه و آله آمد و گفت : يا رسول الله ! چه كنم كه گناهى كرده ام ، خواجه صلى الله عليه و آله گفت كه حق تعالى عفو كند چون توبه كنى . گفت : يا رسول الله ! چه كنم كه حفظه (886) آن را نوشته باشند؟ گفت : حق تعالى آن را از ياد ايشان ببرد و نوشته محو كند كه : يمحوا الله ما يشاء و يثبت (887). گفت : يا رسول الله ! از آن زمين كه در آن گناه كرده ام ، چه كنم كه بر من گواهى دهد؟ رسول صلى الله عليه و آله گفت : حق تعالى زمين را بدل (888) اندازد، كه : يوم تبدل الارض غير الارض ... (889) گفت : چه كنم كه آسمان سايه افكنده است ؟ گفت : آسمان را درنورديد، كه : يوم نطوى السماء كطى السجل للكتب (890). گفت : يا رسول الله ! اين همه سهلست با شرم و حيايى كه مرا باشد از حضرت عزت چه كنم ؟ خواجه صلى الله عليه و آله بگريست و گفت : و الحياء من الله (891) بيت :با تن همه روز درنورديدم چه كنم وز كرده خويشتن بدردم چه كنم ؟ گيرم كه ز كرده هاى من درگذرى زين شرم كه ديده اى كه كردم چه كنم ؟ درگه اميد آورده اند كه در زمان پيشين ، مردى گناهى كرد. به نزديك پيغمبر آن زمان شد و گفت : گناه كرده ام . از حق تعالى در خواه تا عفو كند. آن پيغمبر درخواست نمود. بارى ديگر آمد كه گناهى كرده ام درخواه تا عفو كند. درخواست كرد، عفود نمود. بار سيم آمد كه گناه دگر كرده ام . باز درخواست نمود. بار چهارم آمد. پيغمبر روى از وى بگردانيد و گفت : مرا شرم مى آيد از حضرت عزت كه سه بار درخواستم و حق تعالى عفو كرد. ديگر باره درخواست نكنم . مرد روى به صحرا نهاد و دوگانه اى بگزارد و روى بر خاك نهاد و گفت : خداوندا! مرا نمى يابد كه گناه كنم اما شيطان و هواى نفس مرا بدان مى دارند. خداوندا! اگر مرا نيامرزى ، من نيز گناه كنم و گناه از من در وجود آيد. حق تعالى فرشته اى را بفرستاد و تا در مقابل وى ايستاد و مى گفت : ما نيز بيامرزيديم . (892) (حق تعالى توبه كنندگان را دوست مى دارد. ان الله يحب التوابين .(893) فضيلت اشك آورده اند كه در بصره جوانى بود كه شب و روز به فساد مشغول بودى . چون وفات كرد، كسى به نماز و جنازه او رغبت نكرد. عيال وى مزدورى گرفت تا جنازه وى به صحرا برد و بنهاد. زاهدى بود در كهسارى (894)، بيامد تا بر وى نماز كند. مردمان خبردار شد، گفتند: چرا آمده كه مفسد بود، هيچ مجلس فسق و فجورى از وى خالى نبودى . گفت : مرا در خواب نمودند كه بر وى نمازگزار كه حق تعالى بر وى رحمت كرده است . مردمان چون بشنيدند، رغبت كردند به نماز بر وى ، و چون وى را دفن كردند، پيش عيال وى رفتند و گفتند: او را چه خصلت بود؟ گفت : هر چند كه مفسد بود اما خصلت نيكو داشت و آن ، آن بود كه در شب برخاستى و زار زار بگريستى و گفتى : خداوندا! بد مى كنم و نفس بد دارم . با نفس بد بر نمى آيم . اين بگفتى و زار زار بگريستى . زاهد گفت : به سبب آبهاى ديده بود كه رحمت خدا رسيد. عاقبت دشمنى اهل بيت عليهم السلام آورده اند كه مولايى از آن امام حسن عليه السلام پيش وى آمد و شكايت كرد از همسايه اى كه وى را مى رنجانيد. گفت : يا بن رسول الله ! دعا كن تا حق تعالى شر وى دفع كند كه دشمن است اهل بيت رسول را. امام حسن عليه السلام لب بجنبانيد و گفت : برو كه شر وى دفع كرد. گفت : بدان خانه شدم ، هيچ آوازى نمى آمد. در بزدم . زنش گفت : ما را واقعه اى پيش آمد. من و شوهر طعام مى خورديم . اضطرابى در وى پديد آمد. شنيدم كه مى گفت : اى على ! از من چه مى خواهى ؟ آوازى شنيدم كه : النار اولى بك (895) . وى بيفتاد و جان بداد. هر كه با ايشان عناد كند، چنين باشد.

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








تاریخ: سه شنبه 3 اسفند 1389برچسب:نفرين صديقه زهرا عليهاالسلام ,
ارسال توسط حسام الدین نجفی اکردی

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 114
بازدید دیروز : 38
بازدید هفته : 152
بازدید ماه : 153
بازدید کل : 22115
تعداد مطالب : 71
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1